همسر عزیزم! رنج و درد بزرگ من این بود که برخلاف تو هرچه فکر کردم دیدم هیچگاه در این مدت نتوانسته‌ام همراه و همسر خوبی برای تو بوده باشم.

صحبت‌هایت به من دلداری داد و بر امید و شوقم افزود و از آن طرف به بعد بود که دیگر دوری‌تان و جدایی از شما برایم سنگین نیامد و می‌دانم تو با این حرف‌ها و با این همه تأکید از لذت و راحتی در کنار هم بودن‌مان گذشتی و محرومیت و رنج و فداکاری را پذیرفتی و بی‌شک شما (تو و فرزندم) که زندگی و لذت و راحتی و همه‌چیزم هستید باید فراموش می‌شدید تا من بتوانم رها شوم و به راهی پرافتخار گام بردارم.

و چگونه خدا را سپاس بگزارم در زمانی که امتحان فرا رسیده است و ابتلا و محنت آغاز شده است،

با ایمان و اطمینان به تو هر بند و باری را از پا و دوش خویش آزاد و رها می‌بینم و تو مرا در رستن از چاه و چاله و بیراهه یاری داده‌ای و اکنون دغدغه از دست دادن هر چیزی را، حتی تو و فرزندم را خود از دلم بیرون کشیدی و ناچارم نساختی که از شریف‌ترین موهبت خدا یعنی شهادت، روی برتابم. بلکه یاری فراوانم رساندی.

در بخشی از کتاب خرمشهر، خانه‌ی رو به آفتاب می‌خوانیم:

مشخصات
آخرین جستجو ها